Thursday, January 20, 2011

تا چشم کار می کند، دریاست !


     از بیکاری و تنبلی و خواب زیاد و پشت کامپیوتر نشستن و کتاب خواندن و خیلی چیزهای دیگری که این روزها گریبانگیر است، بدم می آید. نمی دانم اگر همصحبتی با دوست جدیدم،ریم، نبود ، روزهایم را چگونه می گذراندم. ریم، با زندگی ساده و شور و شوق های کودکانه اش، من را به دنیای از یاد رفته ای بر می گرداند که پر از هیجان و امید بود.
     مطمئن نیستم، اما امیدوارم بتوانم درباره ریم بیشتر بنویسم.
    امروز عصر، دلم می خواست جای دیگری بودم. مثلا در افغانستان، عراق، لبنان، جایی در ایران...! هر جایی که اندکی احساس هیجان و سرزندگی و تحرک به آدم دست بدهد. هر جایی غیر از این جزیره ی آرامش.  گاهی احساس می کنم شده ام عین رابینسون کروزوئه  !  لازم است کاری بکنم، کلکی جور کنم و بار دیگر دل به دریا بزنم. کشتی در کار نیست. دریا، تا چشم کار می کند گسترده است.
    می خواستم به ریم بگویم ،چرا همیشه مرا در ته دریا نگاه می داری؟!  بعد دیدم نمی توانم درست به انگلیسی ترجمه اش کنم. مخصوصا که او هم از آن قبیل آدم هایی است که اگر به چیزی گیر داد، دست بردار نیست، فراموش هم نمی کند. بی خیال شدم و فکر کردم باید دوباره انگلیسی نوشتنم را ادامه بدهم.



     

No comments: