Monday, May 30, 2011

...


    It seems really hard to me to write in English these days. The reason  - if there is a reason actually - is that I have no intention to write, even in my mother language. I'm not able to express myself properly.
The only thing I must say is that I am approaching to the end of my journey.I have had some experiences without reaching any goals.

Although the worst ever incidents have changed my life to misery but I am still attempting to not giving up the struggle. I am still in the heart of the battle. Tired, really tired and almost hopeless, but I am quite sure that I am alive. This is the point.

Saturday, May 21, 2011

بازهم کابوس دیدم


    درست در همین لحظه که دارم این متن را می نویسم، ممکن است اتفاق بدی بیفتد، ممکن است اتفاق بدی رخ داده باشد و من هنوز خبر نداشته باشم. دقیقا" در این ثانیه هایی که من دارم در آن زندگی می کنم، انسان های دیگری دارند می میرند. کسانی دارند با مرگ دست و پنجه نرم می کنند، روی تخت بیمارستان، در جنگ ، در گرسنگی.
کسانی هم هستند که شکنجه می شوند. الان که من لیوان قهوه ام را گذاشته ام کنار دستم و در امنیت و آرامش تمام نشسته ام پای کامپیوتر،همزمان با هر کلیک من روی دگمه های این کیبرد، یک نفر، صدها نفر سیلی می خورند، فحش می شنوند و به مرگ و تجاوز و شکنجه بیشتر تهدید می شوند.
در همین فاصله که این چند خط را نوشته ام، میلیون ها نفر در دنیا آرزوی مرگ کرده اند. به صدها هزار دلیل متفاوت، از جمله فقر، تحقیر، سرافکندگی، سرکوب، محدودیت و چه بسا از عشق.
هیچ کاری هم از دست هیچکسی ساخته نیست. هر کسی تنها می تواند به خودش تسلی بدهد. به خودش برای زندگی کردن در میان این همه مصیبت های ویرانگر تسلیت بگوید. متاسف باشد برای خودش که سهم زندگی کردنش روی کره زمین، بر حسب اتفاق، افتاده است به این دوران سیاه و مصیبت بار.

اینها را نوشتم تا زهر تلخ خواب دیشبم را گرفته باشم.به خودم تسلی بدهم. یکی از عزیزانم دیشب در خوابم دستم را گرفت و در گوشی بهم گفت که به زودی خواهد مرد. گفت همین روزها وقتی خیالم از بابت همه راحت شد می میرم. بعد دوباره شروع کرد به شوخی کردن با بقیه. من فقط نگاهش می کردم و با خودم می گفتم کاش همین حالا از تصمیمی که گرفته پشیمان بشود. اما هیچ نشانه ای از پشیمانی در چهره اش نبود.

Thursday, May 12, 2011

V.M Airu


در آن سوی این همه تاریکی، یک روشنایی ابدی در انتظار وریا سکوت کرده است