Tuesday, September 28, 2010

گزارش کوتاه سفر


     سفر سرانجام به آخر رسید.من اما هنوز در سفرم.به کارهایی فکر می کنم که می بایست انجام می دادم و ندادم.حرفهایی که باید می گفتم و نگفته باقی گذاشتم.فکر می کنم ای کاش برای بعضی ها وقت بیشتری می گذاشتم.

     قبل از سفر توی ذهنم نقشه کشیده بودم برای هرکسی به اندازه ای که لازم بود زمان برای حرف زدن و قدم زدن در نظر بگیرم.اما به هیچ شکلی میسر نمی شد.سعی می کردیم شب ها دیر بخوابیم و روزها زود بیدار شویم و در فرصتی که بود بیشتر همدیگر را دریابیم.اما جور در نمی آمد.

     هنوز هم گاهی چیزی به ذهنم می رسد که باید به کسی می گفتم و نگفته بودم.مخصوصا توی هواپیما جزئیات بیشتری به یادم می آمد.مثلا به بچه ها که افتاده بودند به جان درخت انار و انارهای کوچک نرسیده را تاراج می کردند قول دادم برایشان انار بخرم اما نخریدم.با اینکه آنها همان یکی دوساعت دیرتر یادشان رفت اما من فراموش نکرده بودم.

     کاش بعضی ها هم می توانستند بیایند و به جمع ما ملحق شوند. ...و خیلی چیزهای دیگر...

     در کل بسیار عالی بود و من احساس می کنم انتظارم از این سفر تا حد زیادی برآورد شد.



Saturday, September 04, 2010

سفر


      نمی دانم در این دو هفته ای که نیستم، چقدر می توانم به وبلاگم برسم.ممکن است اصلا فرصت نوشتن نداشته باشم.اما اگر به اندازه ی همین ساعت های کوتاه نیمه شب وقت داشته باشم و البته دسترسی به اینتر نت، احتمالا خواهم نوشت.

     خودم را برای یک گیجی و خنگی احمقانه آماده کرده ام که همیشه در روزهای آغازین مسافرت دچارم می شود.همچنین باید آماده باشم برای هیجان و اضطراب شدیدی که معمولا بعد از بازگشت ، برای چند روزی گریبانگیرم می شود.

      همین که برگشتم بلافاصله کارم را شروع می کنم.کلاس های همیشگی هم در راهند.فکر می کنم امسال بتوانم بهتر از همیشه از پس این مسافرت دور بر بیایم.

     گروه مهمی از خوانندگان وبلاگم را ملاقات خواهم کرد و از نزدیک در مورد چیزهایی حرف خواهیم زد که در این وبلاگ با هزار و یک اشاره درباره شان بحث کرده بودیم.