Tuesday, September 28, 2010

گزارش کوتاه سفر


     سفر سرانجام به آخر رسید.من اما هنوز در سفرم.به کارهایی فکر می کنم که می بایست انجام می دادم و ندادم.حرفهایی که باید می گفتم و نگفته باقی گذاشتم.فکر می کنم ای کاش برای بعضی ها وقت بیشتری می گذاشتم.

     قبل از سفر توی ذهنم نقشه کشیده بودم برای هرکسی به اندازه ای که لازم بود زمان برای حرف زدن و قدم زدن در نظر بگیرم.اما به هیچ شکلی میسر نمی شد.سعی می کردیم شب ها دیر بخوابیم و روزها زود بیدار شویم و در فرصتی که بود بیشتر همدیگر را دریابیم.اما جور در نمی آمد.

     هنوز هم گاهی چیزی به ذهنم می رسد که باید به کسی می گفتم و نگفته بودم.مخصوصا توی هواپیما جزئیات بیشتری به یادم می آمد.مثلا به بچه ها که افتاده بودند به جان درخت انار و انارهای کوچک نرسیده را تاراج می کردند قول دادم برایشان انار بخرم اما نخریدم.با اینکه آنها همان یکی دوساعت دیرتر یادشان رفت اما من فراموش نکرده بودم.

     کاش بعضی ها هم می توانستند بیایند و به جمع ما ملحق شوند. ...و خیلی چیزهای دیگر...

     در کل بسیار عالی بود و من احساس می کنم انتظارم از این سفر تا حد زیادی برآورد شد.



1 comment:

دیاکو said...

برای ما که هر روزش به دلتنگی گذشت برای سفری که نشد.