Thursday, January 06, 2011

از ایام نویسندگی


    
 همیشه  فکر کرده ام می توانستم نویسنده ی خوبی باشم، دست کم معدودی خواننده برای خودم دست و پا کنم و کار و بارم هم از همین راه نویسندگی پیش برود، اگر و تنها اگر  کمی سختکوش تر بودم. ساعت های بیشتری پشت میز می نشستم و کاغذهای زیادتری را سیاه می کردم. اما جز در موارد خیلی کم، هیچگاه نتوانستم آن اراده ی لازم را به دست بیاورم. برای من نویسنده ها آدم هایی بودند که تنها در ساعت هایی که لازم بود می نوشتند. باقی روز ها و شب هایشان را با خیره شدن به دیوار و غرق شدن در افکار نا به سامان و سیگار دود کردن پشت پنجره ها سر می کردند. این بود که بیشتر به شعر علاقه داشتم که زمان کمتری می طلبید و خستگی چندانی هم نداشت. تا اینکه از شاملو خواندم که جوان ها باید شعرهایشان را بار ها بازخوانی و غلط گیری کنند و در واقع شعر نوشتن یک نوع کار کردن بود. این را البته خیانت به «الهام شعری» و قرار گرفتن در معرض « شعور نبوت» و « شهود شاعرانه» می دانستم.
 بعدها که تلاش می کردم داستان کوتاه بنویسم، دریافتم که نویسندگی در حقیقت کاری است که با مزاج گشاد، سر سازگاری ندارد! 
در یک مورد خاص، تصمیم گرفتم روی یکی از داستانهایم ساعتها کار کنم. شب ها تا دم دمای صبح، پشت میز می نشستم و بازنویسی و ویرایش می کردم. بعد از چند هفته متوجه شدم برای آن داستان سه چهار صفحه ای، بیشتر از صد صفحه کاغذ سیاه کرده ام. دوازده نسخه ی کامل دستنویس داشتم که هریک از آنها قرار بود نسخه ی آخر و ویرایش شده ی داستانم باشد. برای تشویق کردن خودم و خودنمایی پیش دوستانم، این دستنوشته ها را توی کشو میز نگه داشته بودم و به هر بهانه نشان دیگران می دادم که : نویسندگی کار سختیه! ببین این همه کاغذ پیشنویس یک داستان چهار صفحه ای است ! جالب اینکه وقتی همان داستان ،به مناسبتی ،در یکی از ویژه نامه های «عصر پنجشنبه» به سردبیری مندنی پور چاپ شد، دیدم هنوز جاهایی بود که باید اصلاح می کردم، جل الخالق !!!

No comments: