Sunday, December 27, 2009

درباره ی رسوبات باقیمانده ی ترس و کلیشه های موذی خودسانسوری

نوشتن در یک وبلاگ واقعی که با نام و مشخصات اصلی نویسنده منتشر می شود کار بسیار مشکلی است.مخصوصا که به دوستان و بستگان دور و نزدیک هم آدرس داده و خواهش کرده باشی از آن دیدن کنند. موقع نوشتن مواظبی که چیزی ننویسی به کسی بر بخورد یا حرفی نزنی که باعث شرمساریت بشود. با اعلام نام و مشخصات واقعی ناخودآگاه ردیفی از سانسورچی های کنجکاو را قطار کرده ای و خیلی زود آرزو می کنی که ای کاش کسی تو را به عنوان نویسنده نمی شناخت و هر چه دل تنگت می طلبید می نوشتی...!

راستش را بخواهید من هنوز مطمئن نیستم که چقدر در روابط عمومی و زندگی شخصی م خودسانسوری می کنم.اما وقتی که این وبلاگ را درست کردم یکی از هدف هایم این بود که با نوشتن در اینجا با آن خودسانسوری هایی که فکر می کنم همیشه با خودم به این سو و آنسو کشیده ام مبارزه کنم. با همه ی خاطرات خوبی که داشته ام در مجموع فکر می کنم زندگی بیش از حد سختی را گذرانده ام و در حقیقت سانسور و خودسانسوری هم برسختی ها افزوده بود.
اما خیلی دیر متوجه شدم که در این زندگی سختی که داشتم تنها نبودم. مشکل اینجاست که وقتی به قول معروف کم می آوریم و دنیا آن روی سگش را نشان می دهد دیگر سیستم مغزی از درک همدلی ها و شباهت های بیرونی ناتوان می شود. در چنین شرایطی کسی می تواند دست ما را بگیرد و از باطلاق بیرون بکشد که : - ما را واقعا دوست داشته باشد و برای نجات ما شادی هایی را در زندگی خود قربانی کند.( و من البته این شانس بزرگ را داشته ام که دست های یاری دهنده ام کم نبودند!)
اینها را که می نویسم هنوز دارم به مطلبی فکر می کنم که چند دقیقه پیش نوشتم و بعد پاکش کردم.چیز هایی بود شبیه اعتراف نامه. درباره ی عشق ها و امیدها؛ ترس ها و آرزوها،اشک ها و لبخندها و ... همه ی آن چیزهایی که حتی دوره ی نوجوانی هم خجالت می کشیدم در دفترچه خاطراتم مخفیانه بنویسم.
اما تصمیم خودم را گرفته ام که درباره ی همه چیز بنویسم و تست کنم ببینم تا چه اندازه می توانم از خودسانسوری پرهیز کنم.

( ناگفته نماند که خواندن نوشته های ساحل عزیز و دوستانش در وبلاگ گروهی شان تشویقم می کند راحت تر و شجاعانه تر بنویسم. دست به دامان این نسل تازه و تیز هوش و جسور شده ایم تا سایه های ترس و کلیشه های سانسور را از خاطرمان بزدایند.)

1 comment:

بهاره said...

Completely understand !
وقتی من این وبلاگم رو زدم، چندبار قبلش وبلاگای مخقیم رو بسته بودم که هربار توسط موذی ها !! کشف شده بود. بعد این یکی رو زدم و نشستم رو راست با خودم حساب کتاب کردم که بالاخره که اینو پیدا می کنن اینا، بیام خودمو ضایع نکنم و بدم آدرسش رو ! بعد از برادرم شروع کردم و دوستای صمیمی، بعدا عموم، بعدا بعضی های دیگه...(و بعدا فهمیدم پدرم هم می خونه!!) ولی خیلی زیاد تونستم خیلی چیزا رو که فک نمی کردم بنویسم. فقط یک ذره تا استارت بزنی سخته.
من وقتی می نویسم سعی می کنم فکر نکنم به خواننده های آشنا...بعد از یک مدتی اصلا به فلانت هم حساب نمی کنی که کی چی فک می کنه؟

خلاصه همه ی اینا رو ریسیدم و بافیدم که نوشته ت رو برگردون لطفا ! کلی وسوسه پراکندی با اون تعریفی که کردی : D