می خواهم آب شوم
در گستره ی افق؛
آنجا که دریا به آخر می رسد و
آسمان آغاز می شود.
می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته
یکی شوم.
حس می کنم و می دانم؛
دست می سایم و می ترسم؛
باور می کنم و
امیدوارم که هیچ چیز
با آن
به عناد برنخیزد.
می خواهم آب شوم
در گستره ی افق
آنجا که دریا به آخر می رسد و
آسمان آغاز می شود.
(شعری از مارگوت بیکل با ترجمه ی جادویی احمد شاملو)
1 comment:
سلام بر خالو هوشيار عزيز، امروز كه لينك وبلاگت را در وبلاگ مامه شاهد ديدم، تازه يادم افتاد كه چند وقت پيش خودت آدرس دادي و من باز فراموش كردم مثل هميشه. اما به جبران امروز تمام نوشته هايت را خواندم و كلي لذت بردم و دلم برايت تنگ شد. ياد روزي افتادم كه در كرمانشاه وبلاگ تبعيد را با هم ساختيم و قرار شد آنجا محل نوشته هايت باشد. چند نوشته هم گذاشتي و بعد بي خيال شدي. آن زمان بانه تبعيدگاه بود و شايد شرايط تبعيد مانع از وب نويسي مي شد. اما انگار شرايط عوض شده! بيشتر بنويس كه سخت دلبسته ي نوشتهايت شدم!
Post a Comment