Tuesday, September 20, 2011

دنیای این روزهای من


   این روزها در کنار تمام فکر و ذکر های همیشگی، تمام دلواپسی ها و نگرانی های بی نتیجه، در کنار چیدن ها و برچیدن های تمام نقشه ها و طرح های عالمانه و جاهلانه،  کتاب آذر نفیسی را می خوانم: Things I've Been Silent About
نفیسی در این کتاب هم مانند کتاب دیگرش «لولیتا خوانی در تهران» به زبانی نوشته است که با این انگلیسی درب و داغان من خواندنش مشکل است. به دلیل اینکه این کتاب را هر روز در مترو در فاصله زمانی یک ساعته ای تا محل کارم می خوانم، نمی توانم معنی کلمه هایی را که نمی دانم در دیکشنری جستجو کنم. این است که مجبورم تمرکز بیشتری داشته باشم و خود به خود واژه های تازه ای را از متن یاد می گیرم.
در این کتاب که هنوز یک سوم آن را نخوانده ام، نویسنده خاطراتی از دوران کودکی خود را مرور کرده است با لحنی ستایش آمیز درباره پدرش و تحلیل های روانکاوانه ی نسبتا بی رحمانه ای در مورد مادر. در این خاطرات برادر کوچک تری هم حضور دارد که تا اینجای کتاب، بود و نبودش چندان محسوس نیست.
انتظار ندارم این کتاب چیزهای تازه و جذابی برایم داشته باشد. از آن نوع کتابهایی نیست که من تمایل داشته باشم تا آخر بخوانمش. اما به دلیل آشنایی با فضای آن، فکر می کنم در پیشرفت زبان انگلیسی کمک می کند، یا دست کم چیزهایی را که فراموش کرده ام دوباره به ذهن فراموشکارم باز می گرداند.
در عین حال خواندن کتاب به من احساس آرامش می دهد. بی قراری و اضطرابم را کم می کند. مخصوصا در این روزگاری که آدمیزاد تمام لحظه هایش در انتظار و اضطراب می گذرد.روزگاری، شطرنج هم همین احساس را بهم می داد.

No comments: