Sunday, September 11, 2011

راج


    «راج»  یکی از معدود همکاران من است که باهاش بیشتر از همه گرم گرفته ام. هندو مذهب است و چند ماهی هست که همراه همسرش اینجا در لندن زندگی می کند. در نپال، همکار یک روزنامه بوده است. مقالاتی درباره موضوعات روز می نوشته. هنوز هم می نویسد و از طریق اینترنت برای روزنامه می فرستد. اما می گوید کار سخت و زندگی غیر قابل انتظارش در بریتانیا دل و دماغ نوشتن را از او گرفته است. به شدت برای زندگی اش در نپال دلتنگی می کند. خودش تقریبا بی خیال کلاس هایش شده و تنها منتظر است همسرش تحصیلاتش را به پایان برساند و برگردند سر خانه و زندگی قبلی شان.
چند وقت پیش وقتی که بی بی سی درباره فستیوال بزرگ «کریشنا» در لندن گزارش می داد من از او پرسیدم که چقدر به اعتقادات مذهبی پایبند است. متوجه شدم که عمیقا مذهبی است. ابدا گوشت گاو نمی خورد و «سانی»، همکار دیگرمان را که هندو است و اهمیتی به مذهبش نمی دهد سرزنش می کرد.
راج می گوید که کریشنا یک همسر و شانزده هزار دوست دختر دارد ! کریشنا یکی از خدایان هندو هاست. می پرسم ما وقتی که یک دوست دختر داشته باشیم شانزده هزار مشکل لاینحل پیدا می کنیم این آقا چطوری با این همه دوست دختر کنار می آید...!!؟؟ می خندد و می گوید که حرفهای من را به حساب شوخ طبعی م می گذارد نه بی حرمتیم به اعتقادات او.
در سالروز کریشنا زنها ها باید یازده روز تمام برای شوهرانشان دعا کنند. همسر راج مراسم دعا را آغاز کرده است. می گویم پس کی نوبت شما می رسد که برای زن هایتان دعا کنید؟ باز هم می خندد و می گوید که آنها چنین وظیفه ای ندارند. می گویم : اینکه منصفانه نیست !
راج، از همان روزهای نخست که به بریتانیا آمده است مجبور شده شروع به کار کند. انگلیسی ش اصلا خوب نیست. مدرک قابل قبولی هم ندارد که بتواند کار مناسبی دست و پا کند. مجبور است پنج روز  هفته را به کار کردن روی  دستگاه ظرفشویی در یک هتل پنج ستاره مشغول باشد.
او مانند صدها هزار مهاجر دیگر، تقریبا هیچ ارتباطی با جامعه ی مدرن غرب ندارد. هیچ دستاوردی از زندگی در جهان آزاد  برایش میسر نبوده است. راج، دچار این توهم رایج است که جهان مدرن می خواهد او را مانند یک برده به بیگاری و بردگی بکشاند. به اومی گویم اگر فردا من برایش یک شغل در روزنامه گاردین پیدا کنم آیا آماده است شروع به کار کند؟ مثل همیشه می خندد و می گوید که هنوز حتی نمی تواند انگلیسی را به درستی صحبت کند چه برسد به اینکه برود توی گاردین کار کند.
راج می گوید که از مذهب و فرهنگ خودش رضایت کامل دارد. می گوید که علیرغم مشکلاتی که کشورش دارد زندگی در آنجا را به آزادی و دموکراسی بریتانیا ترجیح می دهد. من که کمی عصبی شده ام به او می گویم که آدم هایی مانند او سد راه دموکراسی شده اند در کشورهای خودشان.
راج ، به من گفته است که پدر زنش پست بسیار مهمی در نپال دارد. متاسفانه نمی توانم به دلایلی درباره اش اینجا چیزی بنویسم. یاد یکی از دوستان سودانیم می افتم که مدام از رژیم حسن البشیر تعریف و تمجید می کرد و از قتل عام دارفور آشکارا دفاع می کرد و بعدها به من اعتراف کرد که برادرش یکی از اعضای پارلمان سودان بوده است.
یاد محمد سلیم می افتم که اهل لیبی بود و علیرغم رضایتش از زندگی در بریتانیا، معمر قذافی و «کتاب سبز» ش را ستایش می کرد.
یاد ایرانی های می افتم که دیوانه وار عاشقش فرهنگ ایرانی شان هستند و ... !!!
... و نمی دانم با چه زبانی به اینها بفهمانم که این دموکراسی غربی، با تمام معایبی که دارد، باید مانند یک میراث بشری به آن احترام بگزاریم و سعی کنیم بفهمیم چه می خواهد به ما بیاموزد. 

No comments: