Wednesday, October 20, 2010

دوباره از کریستوفر


      تقریبا همه ی شاگردهای کلاس به شرایط روحی کریستوفر پی برده اند.رفتار هایش نا هنجار تر شده است.زیر چشم هایش گود رفته و کبود شده.ناگهان از کلاس بیرون می رود و وقتی که بر می گردد با صدای بلند با خودش حرف می زند.کسی اما به روی خودش نمی آورد.

     دو روز پیش وقتی به کلاس آمد برایم یک لیوان چای گرفته بود.درس هنوز شروع نشده بود ،اما همه ی شاگرد ها بودند و البته کسی تعجب نکرد.با صدای کمی بلند طوری که بقیه بشنوند ازش تشکر کردم.اما لیوان کاغذی چای تقریبا نصفه بود و من حدس زدم خودش هم کمی از آن خورده بود. کمی که دقت کردم دیدم چای روی لبه ی لیوان خشک شده و کریستوفر قبلا کمی از آن نوشیده بود! تصور کنید چه حالی داشتم وقتی لیوان را جلو دهانم نگاه می داشتم و وانمود می کردم چای می نوشم.کریستوفر رو برویم نشسته بود و نمی دانستم به من خیره شده بود یا به پنجره ی پشت سرم؟!

     نمی دانم تا کی می تواند در این کلاس بماند.احتمالا بعد از پایان تعطیلات یک هفته ای میان ترم ، کالج عذرش را خواهد خواست.اگرچه ،اینجا در انگلستان ،به همین سادگی ها نمی توانند کسی را از کلاس محروم کنند مگر اینکه دلایل خیلی محکم و مدارک کافی برای محرومیت وجود داشته باشد.کریستوفر ، با اینکه یک بیماری شدید روحی دارد ، برای کسی مشکل درست نکرده است.مزاحم هیچکس نیست.

     می بینم که در بیشتر لحظه های حضورش در کالج، عذاب می کشد.اما مطمئن نیستم خودش از این رنجی که می برد آگاهی دارد یا نه!؟ دیدنش با این حال پریشان آزارم می دهد.چیزهایی را از کسان دیگری به یادم می آورد و ناراحتم می کند.در راه کالج به او فکر می کنم و وقتی که بر می گردم دقیقه هایی طولانی تصویرش در ذهنم باقی می ماند.

     دلم برایش می سوزد و هم زمان یا د گفته ی رفیقم، محسن،می افتم که به نقل از مادرش می گفت: اگر دلت برای کسی بسوزد مثل او خواهی شد! و بلافاصله مثال می آورد که مثلا اگر دلت برای یک معتاد بسوزه ، معتاد می شوی !

    

3 comments:

خودم said...

سلام از کجا معلوم داش کریستوفر دلش برای شما نمیسوزد. اون تازه دنیای ایده ال خودش رو پیدا کرده و چهار چوب دنیای ما براش مسخره است.اون الان داره در دنیای خودش کیف میکنه. به نظرم دل سوزاندن براش کار جالبی نیست. بزار کیفش رو بکنه بنده خدا چکارش داری .ااااه

من said...

سلام
درباره داش کریستوفر به اندزه کافی متوجه شدیم. بسیار تمایل داریم از وضعیت سایر همکلاسی هایتان هم و نظر شما در خصوص آنها بدانیم. یکی دیگه از اون آدم جالباش رو برامون انتخاب کن. دل رو بزن به دریا و هر چی درموردش فکر میکنی برامون بنویس عزیزم.
قربان تو

شیرین said...

از این آدما همه جا هستند- یه همچین آدمی تا همین چندی پیش همکارم بود - فکر نکنید که اخراجش کردند ها ؟! نه ... رفته تو یه شرکت بهتر و بزرگ تر مشغول به شغل شریف طراحی بویلر .
اصلا" تعادل رفتاری نداشت و دائما" برای خودش جوک تعریف میکرد(تو دلش) و دستاشو به هم می سایید و می خندید در عین حال بعضی وقتا سخت ترین مسایل ریاضی رو حل می کرد و طراح بدی هم نبود ...
کلا" نمیشه به راحتی راجع به این جور آدما قضاوت کرد.زیاد هم نباید بهشون نزدیک شد چون در مجموع تعادل رفتاری ندارند.
همین همکار محترم یک بار در اثر فشار کاری زیاد دمپایی محترم ترشون رو پرت کردند سمت رییس نا محترم!!!
به هر حال امید وارم موفق باشی و سر بلند زندگی کنی.
به امید دیدار.