Thursday, July 22, 2010

کتاب ها... !


     کتابهایی روی میزم مانده اند که هنوز فرصت خواندن آنها را پیدا نکرده ام.کتاب هایی از اورهان پاموک، مارگریت اتوود،خالد حسینی و حنیف قریشی.

     به سختی، به یاد می آورم این کتاب ها را با چه شور و اشتیاقی خریده بودم.در روزهای نخست صفحه هایی را خوانده بودم و بعد رفته بودم سراغ دیگری و خواندنش را نیمه کاره رها کرده بودم.مانند کودکی که در یک مغازه ی بزرگ اسباب بازی فروشی رهایش کنی و بیچاره از فرط هیجان نتواند اسباب بازی دلخواهش را انتخاب کند.همه را دوست دارد و در عین حال امکان ندارد همه ی آن اسباب بازی ها را داشته باشد.من هم دلم می خواست همه ی آن کتابها را در فاصله ی کوتاهی خوانده باشم اما ممکن نبود.از سویی با زبان انگلیسی هم بیشترین مشکل را داشتم- هنوز هم دارم...- . یک دیکشنری کت و کلفت و سنگین را گذاشته بودم بغل دستم و گاهی به آن مراجعه می کردم.

     بعد ها دیگر حوصله ی یادگیری و خواندن به زبان انگلیسی را نداشتم.یک تنبلی و سستی ابلهانه و بیمارگونه ای بر ذهنم جا خوش کرده بود و همه اش ناخن می کشید به اعصابم که بی خیالی سر کنم و با همان زبان مستمند مادری روز ها و شب ها را به سمت آینده های ناپیدا هدایت کنم...!!! ( حتی باید اعتراف کنم که کمی هم از زبان انگلیسی بیزار و متنفر شده بودم )

     دیروز اما گذارم به بهترین کتابفروشی اینجا افتاد.تقریبا یک ساعتی را لای قفسه ها چرخیدم و دست آخر کتاب خوبی در مورد «نوشتن» گرفتم.به پارکی در آن نزدیکی رفتم و دیباچه ی کتاب را خواندم.زبان خیلی روان و ساده ای داشت.

     امیدوارم این شور تازه ی خواندن همچنان در قلبم زنده بماند.

1 comment:

فریدون said...

سلام
راستش تا به خودم می ام که برای مطالعه کتاب هایی که قبلا" خريده ام برنامه ریزی کنم شرایطی پیش می اید که باید کتاب های جدیدی بخرم. با رها به خودم قول دادم تا کتابهای قبلی را مطالعه نکرده ام دیگر کتابی نخرم ولی انگار کنترل این قضیه بصورت صد در صد دست خودم نیست و باز کتاب است که روی هم تلنبار میشود. جالب تر اینکه این روز ها وقتی به کتابخانه منزل نگاه میکنم که مملو از کتاب شده و کتاب های نخوانده بصورت متراکم در آن جای گرفته اند به فکر خرید یک کتابخانه دیگر میافتم- قربان تو