Tuesday, December 13, 2011

رمانی که هیچگاه نخواهم نوشت- یک

   سالهاست که در کنار تمام آرزو های بزرگ و کوچکی که داشته ام، آرزوی نوشتن یک رمان را همچنان در مخیله ام می پرورانم. رمانی که حالا دیگر مطمئنم هرگز نخواهم نوشت. نوشتن این رمان، حالا دیگر می توانم با قاطعیت بگویم که به شکل یک «آرزو» باقی خواهد ماند.

   در این نوشته هایی که نمی دانم چند فصل طول خواهد کشید، سعی می کنم از چرایی تحقق نیافتن این آرزو صحبت کنم. می خواهم، در ضمن ، توانایی م را در تحلیل رفتارهای خودم محک بزنم. حس می کنم اگر همچنان در موردش سکوت کنم، تدریجا این آرزوی محال تبدیل به یک بیماری درونی می شود و در نهایت روی تصمیم گیری هایم در جهان واقعی تأثیر خواهد گذاشت.

   می خواهم حتی به نوعی با این روزهای سختی که داریم مبارزه کنم. روزهایی که خواب ها و رؤیاها و خیالپردازی های ابلهانه، خیلی به سادگی در زندگی واقعی روزمره ی ما رسوخ می کنند و تا به خود بیاییم، می بینیم در جهانی معلق میان رؤیا و واقعیت سرگردان شده ایم. می خواهم با اندوهی که محاصره ام کرده است بجنگم.

  با نوشتن درباره این آرزوی شخصی، اعتراف کرده باشم هنوز چیزهایی را در درونم پنهان نگه داشته ام که در کشاکش این روزهای طوفان زده، جایی در دهلیزهای پیچاپیچ روحم، حفظ کرده ام. حتی خودم گاهی شگفت زده می شوم وقتی درمی یابم، از گزند این همه ویرانی مصون مانده اند. این را شاید بتوان به یک خودخواهی عمیق تعبیر کرد، یا چیزی از این دست.

   اگر اتفاق روانی خاصی پیش نیاید، به تدریج در اینجا خواهم نوشت که چه نوع رمانی دوست دارم بنویسم، چه شخصیت ها و اتفاقاتی قرار است در این رمان خوانده شوند و الی آخر... !

No comments: