Wednesday, March 10, 2010

همسایه(ها)...!



     همسایه ام گربه ی بسیار زیبایی دارد که مدام در راهرو ساختمان و توی حیاط پشتی می چرخد و بازی می کند.من که دست بر قضا با گربه ها میانه ی خوبی ندارم یک جورهایی به این یکی علاقه پیدا کرده ام.

از همان روزهایی که تازه به این ساختمان آمده بودم می دیدمش  از پشت نرده های چوبی راه پله رفت و آمد من را زیر نظر داشت.تا در را باز می کردم پیدایش می شد و من هم البته جهت حفظ آداب معاشرت انگلیسی دستی برایش تکان می دادم و سلامی می کردم.مراقب بودم زیاد بهش رو ندهم ؛ چرا که به هیچوجه نمی خواستم پایش را به اتاقم باز کنم.

فکر می کنم با مستاجر قبلی رابطه اش بهتر بوده و می خواست به نوعی با من هم طرح دوستی بریزد.اما بیچاره خیلی زود فهمید که این مستاجر تازه چندان هم اهل این نیست که با گربه جماعت طرح دوستی بریزد.با این حال گاهی از نگاه کردن به جست و خیزهایش در حیاط پشتی لذت می برم.

دو سه روزی هست که از خانه دور بوده ام.به خانه که می رسم هوای گرم و خفه ی اتاق اذیتم می کند.هوا سرد است اما باید پنجره را باز بگذلرم.پرده ها را کنار می زنم.حیاط  پشتی ساکت است و تنها دو ملافه ی بزرگ سفید را می بینم که روی طناب بلندی آویزان شده اند و با شلختگی تمام در باد تکان می خورند.

با خودم فکر می کنم چه خوب که گربه توی حیاط نیست. در این هوای سرد ممکن است سرما بخورد.ناخودآگاه از اتاق بیرون می روم و سرکی توی راهرو می کشم.آنجا هم نیست.

بعد به یاد می آورم ؛ در راه که می آمدم گاهی به این گربه ی ملوس فکر کرده بودم.نه اینکه هیچ چیز دیگری برای فکر کردن نبوده ...نه ..در واقع این موجود دوست داشتنی به نوعی ذهن پریشان من را اشغال کرده بود.

2 comments:

بهاره said...

من و دیاکو بچه بودم یک عالمه گربه داشتیم که دیاکو از توی کوچه و خیابون پیدا می کرد و ما با هم بزرگشون می کردیم !

الان من اصلا دوست ندارم هیچ حیوونی نگهدارم. خیلی احساس می کنم مسئولیت داره و خوشم نمی یاد از مسئولیت یه موجود زنده ی بی زبون دیگه.

محسن said...

سلام
عزیز دل برادر تو اصلا با حیوانات رابطه خوبی نداری یادت هست من میخواستم سگ بخرم چی میگفتی؟ در کل امیدوارم که اون گربه نسلش از بین بره چون من گربه دوست ندارم.
لول