Friday, August 19, 2011

...


   واقعا حرفی برای گفتن یا نوشتن ندارم. احساس می کنم افکارم در یک دایره ی کوچک دور می زنند و به هیج نقطه ی خاصی نمی رسند.

   بیشتر فکر می کنم و کمتر می نویسم. بیشتر نگاه می کنم و کمتر می بینم. فکر می کنم چگونه به یک نتیجه کلی می توانم برسم. یادم هست وقتی که هنوز یک نوجوان بودم، چقدر درگیر تضاد ها و افکار مغشوشم می شدم. نمی توانستم تصمیم درستی بگیرم و هر کاری که می کردم با آن چیزی که مورد نظرم بود جور در نمی آمد. با یکی از دوستانم نقشه هایی کشیده بودیم برای دوران پس از سی ساله گی. فکر می کردیم سی ساله گی چه دوران باشکوه و مستقلی می تواند باشد. دوران آزادی و شکوه.... کسی نمی تواند به تو امر و نهی کند. تو در آزادی کامل هستی. می توانی هر راهی را که در رؤیایت دنبال کرده ای پیگیری کنی.

   اما سی ساله گی واقعا متفاوت بود. ما آرزوهای متفاوتی پیدا کرده بودیم. با عشق هاو شورهای تازه ای درگیر شده بودیم. دنیا دیگر برای ما آن حس و حال قدیمی را تداعی نمی کرد. همه چیز به طرز شگفت انگیزی تغییر کرده بود. فکرش را هم نمی کردیم که عاشق لحظه هایی بشویم که روزگاری از آنها متنفر بودیم. عاشق انسان هایی بشویم که فکر می کردیم زندان بان های ما هستند.

    البته یک تفاوت هایی با رفیقم داشتم. بعد از سی ساله گی، دوست من هر وقت یاد آن روز ها و روزگارها می افتاد، به هم می ریخت. می خواست به کلی از یاد ببردشان. اما من مشتاقانه از یادآوری آن روزها لذت می بردم.

   تفاوت من با دوستم در این بود که من زندگی را به شدت دوست داشتم. اما دوست من بیزار شده بود از زندگی بر این سیاره بزرگ.
   بعد از سی ساله گی، می بینم که من هنوز دارم زندگی می کنم. با تمام خوبی ها و بدی هایش ساخته ام. ویران می شوم و باز ساخته می شوم. سر بر می آورم از آوار. اما رفیق من، در ناکجاآبادی که حتی نمی دانم هست یا نیست.... وجود دارد یا نه.... غیبش زده است.

    طنز تلخ زندگی این است که ما با تمام ناامیدی هایش ، باز هم دوستش داریم.  

1 comment:

فریدون said...

سلام هوشیار جان
در یکی از خاطراتم یادمه چیزهایی به این مضمون نوشتم:" اگرچه انسانها تصور میکنند که با تلاش ،تصمیم و فکر خودشان به موقعیت کنونی دست یافته اند، اما وقتی بیشتر دقت میکنی میبینی که پشت تمام این حوادث تو هیچکاره بوده ای و دستانی غیبی تو را تاکنون هدایت کرده اند. "
اگر زندگی اینگونه نبود تاکنون بشر به فرمول هایی دست یافته بود که که خیلی سریع موفق شود یا چه میدانم خوشبخت باشد و از این قبیل حرف ها اما خوشبختانه اینگونه نشد و زندگی با آرامش جریان دارد و انسانها را بدنبال خود میکشد بدون آنکه حتی سر نخی از راز های خود را برای آنها آشکار سازد.